پی گیری خرید و فروش غیرقانونی پاسپورت در افغانستان

جلسات سری و مسوولان ستیزه جو، دستیابی به جزئیات فروش غیرقانونی پاسپورت را مشکل می سازد.

پی گیری خرید و فروش غیرقانونی پاسپورت در افغانستان

جلسات سری و مسوولان ستیزه جو، دستیابی به جزئیات فروش غیرقانونی پاسپورت را مشکل می سازد.

گزارشی از عبدالواحد فرامرز

گزارش شماره 423

3 فبروری 2012

اوایل شب بود که زنگ موبایلم به صدا در آمد. ناظر حسین، رفیقم که پس از دو سال کارگری در ایران به وطن برگشته است به من تلفون کرده بود. او اکنون می خواست دوباره به آن کشور برود، اما علیرغم اجازه نامه ای که برای کار در ایران داشت، اخذ پاسپورت جدید در کشور خودش تقریباً غیر ممکن بود.

مسوولان پاسپورت می گویند که قلت پاسپورت های سفید از قبل وجود داشت، اما این کمبود در جریان سفر هزاران نفر به عربستان سعودی برای ادای حج بسیار شدیدتر گردید، ازینرو چند ماه پاسپورتی برای توزیع وجود نداشت. آنها از مردم خواستند تا زمان چاپ پاسپورت های جدید حوصله کنند. (برای معلومات بیشتر به گزارش فروش پاسپورت در افغانستان مراجعه کنید).

اما، برخی مسوولان ثابت کردند که اگر کسی پول بپردازد، در هر حال می تواند پاسپورت بگیرد. آنها پاسپورت های سفید را زیر زده و در بدل پول صادر می کردند.

تجربه دوستم ناظر شنیدنی می باشد. او هر روز برای سه هفته به ریاست پاسپورت مراجعه می کرد، از اوایل صبح در هوای سرد زمستان در صف می ایستاد اما هرگز نتوانست درین مدت از اولین دروازه ی امنیتی آن ریاست بگذرد. عاقبت او توانست از طریق یک نفر دلال در بدل 20،000 افغانی صاحب پاسپورت شود.

زمانی که او تجربه اش را به من بازگفت، من آنرا با دفتر آی دبلیو پی آر در کابل شریک ساختم، و آنها وظیفه دادند تا درین مورد گزارشی تهیه کنم.

مطمئنم نبودم که از کجا شروع کنم. می دانستم که در جریان کار با مشکلات زیادی روبرو خواهم شد. یافتن کسانی که برای گرفتن پاسپورت رشوت داده اند، یا یافتند دلالانی که ُبا مسوولان ریاست در تماس می باشند، کار آسانی نیست. گذشته ازان، عکس العمل احتمالی ریاست پاسپورت نسبت به تحقیقی که برای تهیه ی چنین گزارش حساسیت برانگیز انجام می دادم، نیز مطرح بود. اگر مسوولان در جریان کار تحقیقی من در می یافتند که گزارشگرم و تصمیم به دستگیری ام می گرفتند، چی می شد؟

حتی زمانی که برخی دلالان را از طریق دوستانم شناسایی کردم، جلب همکاری آنها کار بسیار مشکل بود. در نهایت، من با واسطه ای مواجه شدم که آماده ی صحبت بود. او ناوقت یک شب زمستانی مرا فراخواند.

او گفت: "هله زود شو، افسر ریاست پاسپورت منتظر است."

من بدون اطلاع به اعضای خانواده، با چشمان خواب آلود موبایلم را گرفته و از خانه برامدم.

در کوچه چراغ همه ی خانه ها خاموش بود. در موتر، از فرد طرف تماسم پرسیدم که به کدام سو می رویم، ولی او چیزی نگفت. ما به راه خود ادامه دادیم و پس از مدتی متوجه شدم که در قسمتی از شهر قرار داریم که شب ها به یک دشت می ماند و تنها چند خانه در دامنه ی تپه های کنار جاده وجود دارد و هیچ عبور و مرور موتر دران وقت شب به چشم نمی خورد. بعد متوجه شدم که در زیر چوکی راننده یک میل تفنگچه است. کم کم ترس ام گرفت. فکر کردم که شاید با کدام دام روبرو می باشم.

وقتی به محلی رسیدیم که قرار بود معامله صورت گیرد، افسر ریاست پاسپورت در آغاز از دیدن یک خبرنگار شوکه شد و از اجرای معامله و حتی صحبت دران مورد در حضور من امتناع ورزید. من وعده دادم که شهرت اش را حفظ کنم، و او خندید و یک بسته پاسپورت را به دلال سپرد.

او گفت: "من نسبت به شما گزارشگران احساس تاسف می کنم. شما بسیار تلاش میکنيد ولی کسی نمی شنود. این معامله شبیه زنجیراست- همه مانند حلقه های زنجیر دران سهم دارند. برو خانه و بخواب."

وقتی افرادی را یافتم که برای دریافت پاسپورت پول پرداخته بودند، اکثر شان از ترس با من صحبت نمی کردند. از گفتگو با کسانی که حاضر به صحبت شدند، دریافتم که قیمت پاسپورت تا 800 دالر رسیده بود و اگر روابط خوب با یکی از دست اندرکاران امور می داشتید، می شد در بدل 300 دالر هم پاسپورت بگیرید.

زمان مراجعه به خود ریاست پاسپورت رسیده بود. درانجا ده ها نفر را دیدم که جلو دروازه آن ریاست صف کشیده بودند. با مشکلات زیاد خود را به افسر پولیس دم دروازه رسانده و خود را معرفی کردم.

او گفت: "ازینجا برو، زیاد گپ نزن. هر روز ده ها خبرنگار اینجا می آیند. رییس اینجا نیست."

گفتم می خواهم با معاون رییس مصاحبه کنم، اما افسر پولیس گفت که او نیز حاضر نیست. بعد گفتم هرکسی از میان مسوولان حاضر باشد، می خواهم با او مصاحبه کنم.

او برایم اجازه داده گفت: "خیلی شَله هستی. برو داخل، اما چیزی دستگیرت نخواهد شد."

زمانی که به ریاست داخل شدم، متوجه گردیدم که جنرال ایوب رییس پاسپورت در دفتر کارش بود. این درحالی بود که من قبلاً به شماره های متعدد او زنگ زده بودم، ولی موفق نشده بودم که با او صحبت کنم.

او با گرمی مرا پذیرایی کرد ولی به محض آنکه ادعاهای فساد در اداره اش را مطرح نمودم، خشمگین گردید.

او گفت: "این آوازه ها از سوی دلالانی که پاسپورت های جعلی می سازند، پخش می شود. آنها می خواهند مسوولان این ریاست را بدنام کنند. من این اتهامات را شدیداً رد می کنم."

گزارشم به موقعش نشر شد و اظهار نظرهای رییس اداره پاسپورت نیز دران انعکاس یافته بود.

مدتی بعد در مورد موضوع دیگری به یکی از مسوولان وزارت امور داخله تماس گرفتم. پیش ازانکه حتی گپم را تمام کنم، با خشم گفت: "گزارشی را که شما در مورد پاسپورت نشر کرده بودید هرگز راست نبود. این یک کار غیر مسوولانه بود و تو پولیس کشور را بدنام کرده ای."

او خواست تا فوراً خود را به وزارت تسلیم دهم. من با خونسردی پاسخ دادم که او می تواند مرا به کمیسیون رسیدگی به تخطی های رسانه ای معرفی کند، و درصورتی که آن کمیسیون ادعای مسوولان را علیه آی دبلیو پی آر قابل پی گیری بداند ما در مورد هرگونه تحقیق همکاری خواهیم کرد.

این گفته ها او را خشمگین تر کرد و ادامه داد: "آیا تو اجازه ی کار بعنوان یک گزارشگر را داری؟ آیا دفترت جواز کار دارد؟ دفترت کجاست؟ رییس ات کیست؟ شماره تلفونش را به من بده."

من در جواب گفتم که بلی ما تمام آنچه را او می پرسد داریم، ولی او دیگر به صحبت هایش ادامه نداد و تلفون را قطع کرد.

با آنکه اصول دمکراسی و آزادی بیان ظاهراً در افغانستان در جریان ده سال اخیر عملی شده است، به نظر می رسد افرادی که برای حفاظت ازین ارزشها گماشته شده اند مخالف اصول دمکراسی و آزادی بیان می باشند، و انواع مختلف فشارها برای جلوگیری از نشر حقیقت اعمال می گردد.

Afghanistan
Rule of law
Frontline Updates
Support local journalists