پرسونل امنیتی افغان نگران خروج نیروهای ایالات متحده
پرسونل امنیتی افغان نگران خروج نیروهای ایالات متحده
گزارشی از میوند صافی- افغانستان
281، 17 دسامبر 2010
پشت صحنه گزارش ازانچه در جریان تهیه گزارش های آی دبلیو پی آر می گذرد، و چالش هایی که کارآموزان ما در مراحل اولیه تهیه گزارش رو برو می شوند، تصویری ارایه می کند.
روزی یک دوست خبرنگارم گفت می خواهد در مورد چیزی بسیار مهمی با من صحبت کند. او گفت که مادرش پیهم تلفون می کند و از او می خواهد که کارش را رها کرده به خانه در ولسوالی تگاب برگردد، چون امریکایی ها در حال عقب نشینی هستند. او تصور می کرد که پس از عقب نشینی امریکایی ها، طالبان دوباره به قدرت برخواهند گشت و ممکن است او را به دلیل کار با دولت مورد اذیت قرار دهد.
او گفت: "به مادرم گفتم که من خبرنگارم نه فرد نظامی، اما مادرم در عوض گفت، اگر کارت را ترک نکنی ترا نخواهم بخشید، اگر ترا از دست دهم کارت چه سودی برای من خواهد داشت؟"
دوستم از من خواست که چی کار کند و من گفتم که خروج امریکایی ها چیزی جز آوازه نیست.
او متقاعد نشد، اما گفتگوی ما در حل سوالی که مدتها ذهن مرا مشغول کرده بود، کمک کرد. هروقتی به قریه بومی ام واقع تگاب می رفتم با تعدادی از مردان جوان مواجه می شدم که قبلاً در پولیس یا اردوی ملی کار می کردند اما ظاهراً بخش عمده وقت شان را در قریه سپری می کردند. فکر می کردم که شاید به رخصتی برگشته باشند- اما اکنون دریافته ام که آنها نیز کارشان را ترک کرده اند.
با درک این موضوع، مفکوره نوشتن این گزارش به ذهنم خطور کرد.
در اوایل کار روی این گزارش بسیار مشکل بود زیرا عساکر و افسران پولیس که بدون اجازه رسمی کار را ترک کرده بودند، از ترس اینکه مبادا حکومت در مورد محل بودوباش شان اطلاع یافته و انها را وادار به برگشت به وظیفه کنند، حاضر به مصاحبه نمی شدند. آنهایی که ترک وظیفه گفته بودند، ازینکه مبادا طالبان یا مردم محل مطلع شوند که آنها با نیروهای امنیتی حکومت کار می کرده اند، نیز حاضر به گفتگو با من نمی شدند. بسیاری های شان به هم روستایی های خود گفته بودند که برای کار به ایران رفته بودند.
شورشیان در مناطق دورتر از مراکز تحت کنترل حکومت در ولایت کاپیسا، روز و شب در حال گزمه می باشند.
زمانی که با مردم در ولسوالی های ناامن ولایت کاپیسا همچون تگاب، الاسای و نجراب صحبت کردم، آنها واقعاً به این تصور بودند که خارجی ها در افغانستان شکست خورده اند، طالبان درحال برگشت به قدرت اند و زندگی و دارایی کسانی که با حکومت کار می کنند در خطر است.
یک روزبعد از ظهر ولایت پروان را به قصد کاپیسا ترک کردم تا در پس از شام و اوایل شب به آنجا برسم.
وقتی موتر ما به ولسوالی تگاب وارد شد متوجه شدیم که چند موتر در کنار سرک متوقف شده و صدای فیر تفنگ بگوش می رسید؛ مسافران دیگر گفتند که سرک بدلیل جنگ بسته شده است.
وقتی صدای فیر خاموش شد، ما دوباره براه افتادیم و در راه متوجه شدیم که چند افراد مربوط به ملیشه قومی با بازوبندهای مخصوص روی بازوهای راست شان درون جوی ها موضع گرفته اند.
با گذشتن از سرک اصلی و وارد شدن به سرک قریه، آن طرف دریا مردانی را در لباس های نظامی دیدیم که کلاه پکول نیز بسر داشتند. آنها طالبان بودند.
آنها در امتداد سرک پراکنده شدند و زمانی که موتر به آنها نزدیک شد فرمان ایست داده شروع به تلاشی کردند. من روی به سر و رويم دستمال انداخته و تظاهر کردم که گویا مریض هستم. خوشبختانه، شانس آوردم که در چوکی های عقب موتر چند زن بودند و طالبان ازینرو موتر ما را بدقت تلاشی نکردند.
طالبان بسیار خشمگین به نظر میرسیدند، زیرا ملیشه های قومی یکتن آنان را بقتل رسانده بود و جسد آن نیز هنوز نزد ملیشه ها بود؛ طالبان نیز جسد یک ملیشه قومی را که بقتل رسانده بودند با خود داشتند.
هوا کمی تاریک شده بود که به خانه یکی از دوستانم رسیدم. آن شب ما ، در مورد عقب نشینی امریکایی ها و اینکه مردم درین مورد چی فکر می کنند، باهم صحبت کردیم. در جریان صحبت دریافتم که شک و تردید های من درست بوده است- آنعده جوانان محل که با دولت کار می کردند، اکثر شان وظیفه خود را ترک کرده بودند.
صبح روز بعد، من و دوستم نشسته برنامه ای برای مصاحبه با آنگونه افراد ریختیم.
ما نزد مرد جوانی رفتیم که زمینش را قلبه می کرد و بتازگی کار در اردوی ملی را ترک کرده بود. اول او شدیداً ازینکه عسکر اردوی ملی بوده است انکار کرد ولی پس ازانکه دوستم او را قانع ساخت تا با من صحبت کند، تصدیق کرد که در اردوی ملی وظیفه اجرا کرده است.
زمانی که آوازه های خروج عساکر امریکایی برای اولین بار پخش شد، او در ولایت کنر سرباز بود. این آوازه ها تاثیر منفی شدید بر روحیه سربازان گذاشت.
او گفت همان زمان تصمیم گرفت وظیفه اش را ترک کند تا در اینده با محاکمه طالبان مواجه نشود. او تاکید داشت که نام اصلی اش نباید در گزارش ذکر شود.
بعد از ظهر آن روز به قریه ای رفتیم که مراسم عروسی درانجا بر پا بود. آمادگی کامل جشن گرفته شده بود و جوانان قریه در حال اتن بودند که ناگهان 25 مرد مسلح وارد شدند. آنها طالبان بودند و با ورود شان همه جا سکوت حاکم شد.
از ترس اینکه مبادا ساختمان مورد حمله عساکر خارجی قرار نگیرد، به دوستم گفتم که باید آنجا را ترک کنیم اما او به مردی اشاره کرد و گفت که باید قبل از رفتن با او صحبت کنم.
این مرد جوان که لباس سفید محلی بتن داشت، خود را اسد معرفی کرد و تصدیق کرد که در ولایت هلمند در صف اردوی ملی خدمت میکرد
او به ما گفت: "من ترجیح دادم که بجای کار با ایرانیان متعصب و تنگ نظر در داخل کشور خودم کار کنم. اما وقتی امریکایی ها اعلان کردند که عقب نشینی می کنند، خانواده و دوستانم مرا مجبور به ترک اردو کردند."
او گفت که روحیه اردوی افغان شدیداً ضربه دیده بود زیرا مردم صادقانه به این باور بودند که پس از عقب نشینی امریکایی ها طالبان قدرت را بدست خواهند گرفت و با کسانی که با خارجی ها کار کرده اند، بیرحمانه برخورد خواهند کرد.
در مسیر برگشت به خانه دوستم با مردی مواجه شدیم که کلاه پکول بسر داشت و یک پرنده در دست در باغ ایستاده بود. دوستم گفت که این مرد زمانی در اردو رتبه دگروالی داشته است.
به او که نزدیک شدیم، خود را معرفی کردم.
او با خنده گفت: "بچیم، به هرکس نگو که خبرنگار هستى، تو حالا در ولسوالی تگاب می باشی نه در شهر کابل." او از دادن نامش خودداری کرد اما دلایل ترک وظیفه اش را شرح داد.
او گفت: "من درینجا زمین و باغ زیاد دارم و وقتی امریکایی ها خروج شان را اعلان کردند، من نمی توانستم بخاطر چند افغانی که از اردو می گرفتم، همه اینها را به خطر باندازم- چون وقتی طالبان برگردند، آنها نه تنها دارایی های مرا ضبط خواهند کرد مرا کافر خوانده خواهند کشت. ازینرو قبل ازانکه چنان شود، وظیفه ام را ترک کردم."
شب را در خانه دوستم گذراندم و در اولین ساعات صبح با صدای توپ و تفنگ از خواب بیدار شدم. رفیقم که از قبل بیدار بود، خنده کرده گفت: "آرام باش، این داستان هر شب ماست. طالبان بالای خارجی ها حمله می کنند و آنها با تمام قدرت بالای کوه ها فیر می کنند."
بدون شک بسیار ترسیده بودم و صبح بعد بدون خوردن صبحانه، آنجا را به قصد کابل ترک کردم.
در کابل با مسوولان وزارت دفاع و وزارت امور داخله تماس گرفتم ولی آنها با بهانه های مختلف از اظهار نظر درین مورد خود داری کردند. من می دانستم که سوال های من هرگز خوش آنها نمی آمد. بالاخره من گزارشم را تکمیل کردم، و این گزارش در چندین رسانه ی محلی انعکاس یافت.
میوند صافی گزارشگریست در ولایت کاپیسا که از سوی آی دبلیو پی آر تربیت شده است.