کودکان حامل مواد مخدر در هرات
کودکان حامل مواد مخدر در هرات
گزارشی از فواد احمدی- افغانستان
گزارش شماره 360
13 می 2010
روزی حدود ساعت چهار بعد از ظهر در مسیر خانه، با سرخ شدن چراغ ترافیک در چهارراهی شهر نو هرات توقف کردم. کودکان معمولاً درینجا برای پاک کردن شیشه های موتر و به امید دریافت پول انتظار می کشند.
دو کودک که بیش از 11 سال سن نداشتند، به سمت موتر من آمده و به پاک کردن شیشه ها شروع کردند. من مانع این کار شدم و برایشان گفتم "بروید درس بخوانید." یکی از آن دو تن جواب داد: "ما فقیریم و باید چند تا نان به خانه ببریم."
اما رفیقش جواب داد که او دروغ می گوید و پدر و برادر دارد، و اینکه او گدایی می کند تا برای خود تریاک و سگریت بخرد.
از شنیدن این سخنان شوکه شدم و پس ازانکه چراغ ترافیک سبز شد، برای دیدن پسرک دور زده برگشتم. وقتی او را یافتم، از او پرسیدم که براستی معتاد است یا نه. او در جواب گفت: "کاکا به تو ارتباط ندارد. برو پشت کارت."
من گفتم می خواهم برایش کمک کنم و بار دیگر پرسیدم که آیا معتاد است؟ او با قهر گفت: "بلی، من معتادم. من سگریت و تریاک می کشم. حال خوش شدی؟"
پس ازان او فرار کرد و من به خانه برگشتم. تا نصف شب به پسرک فکر می کردم. روز بعد، من با آی دبلیو پی آر تماس گرفتم و در مورد این موضوع صحبت کردیم. آنان از من خواستند تا فوراً گزارشی درین زمینه تهیه کنم.
بخاطر مصاحبه، با غلام جیلانی دقیق، رییس عملیات ضد کوکنار در وزارت داخله تماس گرفتم. وقتی برای مصاحبه براه افتادم، در جریان راه این فکر به ذهنم خطور کرد که شاید آن دو طفل با من شوخی کرده باشند.
اما، خلاف انتظار من، آقای دقیق ادعای آنان را تایید کرد.
او برایم گفت: "متاسفانه در میان 10 هزار کودک خیابانی در هرات، 2200 تن معتاد می باشند. کلینیکی بنام شمشاد در هرات برای تداوی اطفال و بزرگسالان موجود است، اما جای کافی ندارد."
او گفت یکی از دلایلی که باعث شده کودکان به اعتیاد گرفتار شوند، معتاد بودن والدین شان می باشد و اکثر معتادان مهاجرانی اند که از ایران بر می گردند.
ازانجا به قوماندانی پولیس هرات رفتم تا با آقای محمد ادریس، مدیر اداری آن قوماندانی مصاحبه کنم.
او از نگرانی دیگری یاد کرد: "کودکان تنها در استفاده مواد مخدر آغشته نیستند، بلکه آنان در حمل و نقل این مواد نیز آلوده اند. اکثر گروه های قاچاق، برای انتقال مواد مخدر از اطفال کار می گیرند."
او گفت زمانی که اطفال دستگیر می شوند، کسی بخاطر تسلیم گرفتن آنان نمی آید و پولیس جای کافی برای نگهداری همه این کودکان ندارد. او گفت: "ما بعضی آنان را به مرکز اصلاح اطفال فرستاده ایم، اما امکانات درانجا نیز محدود است."
من تصمیم گرفتم ازین مرکز اصلاح و تربیه دیدن کنم، اما مقامات آنجا حاضر به مصاحبه نشدند. مجبور شدم از روابطی که داشتم برای رسیدن به آنجا استفاده کنم، و عاقبت آقای میر محمد صدیق حسینی، مدیر آن مرکز برایم اجازه داد تا ازانجا دیدن کنم.
اما او بسیار خشمگین بود و وقتی به آنجا رسیدم گفت: "حق نداری عکس بگیری. فقط با یک یا دو نفر از آنان مصاحبه کنید." او همچنان تاکید داشت که باید یک افسر پولیس مرا همراهی کند.
در افغانستان، اکثر مقامات حکومتی با مقررات خبرنگاری آشنا نیستند. آنان فکر می کنند که همکاری با خبرنگاران یک کار عبث و اضافه کاری می باشد. من می خواستم تنها باشم، زیرا اگر پولیس همراهم می بود، شاید اطفال حاضر به اظهار حقیقت نمی شدند.
لذا، در مسیر زندان، خواستم با افسر پولیس رابطه دوستانه برقرار کنم. او گفت: "یک عکس از من بگیر و نشرش کن. باز هر رقم دلت خواست مصاحبه کن."
او در بیرون محل نگهداری اطفال ایستاد و من به تنهایی داخل رفتم.
درانجا عبدالله 13 ساله را دیدم که می گفت خانواده اش فقیر است و پدرش در ایران معتاد شده بود. مادرش لباس شویی می کند و خواهرخوردش به مکتب می رود.
عبدالله با پاک کردن شیشه موترها روزانه مبلغ 100 افغانی عاید داشته است. یک روز، او روی چوکی نشسته و به زندگی خود و خانواده اش فکر می کرده که ناگهان متوجه شده مردی در برابرش ایستاده و به او نگاه می کند.
عبدالله ازان مرد پول خواسته بود و او به جواب گفته بود که اگر بخواهی با من کار کنی، دیگر نیاز به گدایی نخواهی داشت. عبدالله می گوید: "من از او پرسیدم که باید چی کار کنم. او گفت ,من برایت بسته هایی را میدهم تا به خانه هایی که نشان میدهم برسانی و در انتقال هر بسته برایت 500 افغانی میدهم و روز یک بار این کار را می کنی.،"
عبدالله گفت که اول ترسیده بود، اما با توجه به پولی که برایش پیشنهاد شده بود، یک بسته را بدون توجه به محتوایش انتقال داده بود.
عبدالله گفت: "من 500 افغانی گرفتم، 100 افغانی را به مادرم و باقی را به پدرم دادم. وقتی پدرم پول را گرفت برای اولین بار در زندگی اش مرا بوسید."
عبدالله گفت که یک روز ناصر، مرد استخدام کننده اش، برای صرف غذای چاشت او را به خانه اش دعوت کرده بود. او در وقت تعریف این قصه، چشمانش را پایین انداخت و شروع به گریه کرد.
او گفت: "وقتی ناصر مرا به خانه برد، بالایم تجاوز جنسی کرد. او برایم 1000 افغانی داد و گفت اگر به کسی بگویی کشته می شوی."
عبدالله گفت که عاقبت همراه با مواد مخدر از سوی پولیس دستگیر شد و به مرکز اصلاح و تربیت انتقال یافت. او گفت که ناصر و همکارانش نیز گرفتار شدند.
او در حالیکه گریه می کرد، از من خواست که "بخاطر خدا کاری کن که به من کمک کنی ازینجا آزاد شوم. چرا که پدرم به فکر من نیست و مادر و خواهرانم از گرسنگی می میرند."
دران لحظه، مدیر نزد ما آمد و خشمگین بود. او گفت: "شما خبرنگاران هیچ وقت به حرف ما گوش نمی دهید. همین حالا ازینجا خارج شو."
او با اشاره به پولیس دستور داد که مرا ازانجا بیرون بکشد و دروازه را از پشت ما محکم بست.
نورخان نیکزاد، سخنگوی قوماندانی پولیس هرات نیز اول حاضر به مصاحبه نبود اما پس از تقاضای مکرر، حاضر شد گفتگو کند.
اما او تنها به گفتن این بسنده کرد که آنان تعداد زیاد کودکان را بخاطر قاچاق مواد مخدر توقیف کرده و آنان را به مرکز اصلاح و تربیت مجدد انتقال داده اند.
در پاسخ به ادعاهای کودکان مرکز اصلاح و تربیت که گویا پولیس آنان را لت و کوب کرده اند، نورخان نیکزاد گفت: "شاید زمانی که آنان جرمی را مرتکب شده و پولیس در وقت گرفتاری چند شلاق زده باشند."
او حاضر به ادامه گفتگو نشد و با آوردن بهانه یی، مصاحبه را پایان داد.
وقتی مشکلاتی را که با آقای میر غلام صدیق، مدیر مرکز اصلاح و تربیت اطفال با او در میان گذاشتم، با لبخند گفت: "شما خبرنگاران بسیار داد می زنید، اما کسی به شما گوش نمی دهد."
پس از نوشیدن یک پیاله چای، او برایم اوراقی را نشان داد که دران ها گزارش شده بود تعداد 10 هزار کودک خیابانی در هرات وجود دارند و اکثر شان از ولایات دیگر به اینجا آمده اند. او گفت که فقر، بیکاری، ناامنی و ناکامی مقامات حکومتی از جمله عوامل افزایش کودکان خیابانی می باشند.
گزارش من انعکاس خوبی داشت. زیرا وقتی از سوی تعدادی از رسانه های محلی دوباره نشر شد، مقامات به فکر ایجاد مراکزی بخاطر تداوی کودکان خیابانی افتادند.
به من گفته شد که وزارت مبارزه با مواد مخدر، به کمک برخی از کشورهای کمک کننده، در جریان یک ماه مرکز جدیدی را برای تداوی اطفال معتاد ایجاد کرده بود.
من از برخی از شعبات آن مرکز دیدن کردم و زمانی که آنجا را ترک می گفتم احساس خوبی داشتم. بخاطر اینکه توانسته بودم با قلم ام حداقل کمک ناچیزی را به اطفال و جوانان فراموش شده انجام دهم، وجدانم آرام بود.
وقتی دوباره به دفترم برگشتم، روی کوچ ام دراز کشیدم و برای لحظه یی به عبدالله، ظلمی که او تحمل کرده بود، و این حقیقت که مثل او صدها تن دیگر وجود دارند، فکر کردم.
فواد احمدی گزارشگریست در هرات که از سوی آی دبلیو پی آر تربیت شده است.